فـــــرامـــــوشـــــی

گر چه دنیا فراموشکده خاطرهاست / تو فراموش مکن آنچه میان دل ماست

  

❦ ♡  

گر چه دنیا فراموشکده خاطرهاست

 

 تو فراموش مکن آنچه میان دل ماست

❦ ♡  

   

نوشته شده در 16 / 8 / 1398برچسب:,ساعت 19:33 توسط هـــــادی| |

 عشق


دق الباب نميکند


مؤدب نيست ، حرف شنو نيست


درس خوانده نيست ، درويش نيست


سربزير نيست ،مطيع نيست


عشق ديوار را باور نميکند، کوه را باور نميکند


گرداب را باور نميکند، مرگ را حتي باور ندارد


پس بيخودي با عشق نجنگ ...تو برنده نميشی

 

نوشته شده در 7 / 9 / 1391برچسب:,ساعت 22:31 توسط هـــــادی| |

 امـــان اَز ایــن بــویِ پــایــیــزی وَ آسِــمــانِ اَبــری

کــه آدَم نَــه خــودَش مــیــدانَــد دَردَش چــیــســت وَ نَــه

هــیــچ کــَسِ دیــگـــر

فـَـقَــط مــیــدانَـــد کــه هـَـر چــه هَــــــــوا سَــردتَـــر

مــیــشَــوَد

دِلـَـش آغــــوشِ گَـــرم مـــیــخــواهَــد

 

نوشته شده در 29 / 8 / 1391برچسب:,ساعت 12:6 توسط هـــــادی| |

یه دنیا فاصله است

بین کسی که با قرص خوابش میبره با اون کسی که با یه اس ام اس

"دوستت دارم"

میخوابه 

نوشته شده در 29 / 8 / 1391برچسب:,ساعت 12:1 توسط هـــــادی| |

 میدونی چیه؟؟؟

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

من خیلی تنهام!

نوشته شده در 29 / 8 / 1391برچسب:,ساعت 11:59 توسط هـــــادی| |

 نــیسـ ـتے ...!!!


دُرُســـتـــ زَمـ ـ ـانے کهـ بــایـ ـد بــاشے ...!!!

نوشته شده در 27 / 8 / 1391برچسب:,ساعت 13:32 توسط هـــــادی| |

 من براى تنها نبودن آدمهاى زیادى دوروبرم دارم


آن چیزى که ندارم کسى براى باهم بودن است

نوشته شده در 27 / 8 / 1391برچسب:,ساعت 13:26 توسط هـــــادی| |

 فقر از دیدگاه استاد علی شریعتی


میخواهم بگویم


فقر همه جا سر میكشد 


فقر ، گرسنگی نیست 


فقر ، عریانی هم نیست 


فقر ، گاهی زیر شمش های طلا خود را پنهان میكند


فقر ، چیزی را " نداشتن " است ، ولی ، آن چیز پول نیست


طلا و غذا نیست


فقر ، ذهن ها را مبتلا میكند


فقر ، بشكه های نفت را در عربستان ، تا ته سر میكشد


فقر ، همان گردوخاكی است كه بر كتابهای فروش نرفته ی یك كتابفروشی می نشیند


فقر ، تیغه های برنده ماشین بازیافت است ،‌ كه روزنامه های برگشتی را خرد میكند


فقر، كتیبهء سه هزار ساله ای است كه روی آن یادگاری نوشته اند


فقر ، پوست موزی است كه از پنجره یك اتومبیل به خیابان انداخته میشود


فقر ، همه جا سر میكشد


فقر ، شب را " بی غذا " سر كردن نیست،


فقر ، روز را " بی اندیشه" سر كردن است!

نوشته شده در 26 / 8 / 1391برچسب:,ساعت 21:0 توسط هـــــادی| |

 گذشته در چشمانم مانده است


عبور ثانیه ها ی رد شده در تمام نگاه هایم مشهود است


چشمانت را با شقاوت تمام به روی حقایق بستی


صبور میمانم و بی تفاوت می گذرم


که نفهمی هنوز هم دوستت دارم

نوشته شده در 23 / 8 / 1391برچسب:,ساعت 8:27 توسط هـــــادی| |

مخاطب خاصی ندارد نوشته هایم اما تا دلت بخواهد همدرد دارد

داغ تمام نوشته هایم

نوشته شده در 22 / 8 / 1391برچسب:,ساعت 15:36 توسط هـــــادی| |

 خداوند برای هر چیزی که اجازه اتفاق افتادنش را میدهد دلیلی

دارد


ممکن است ما هرگز نتوانیم حکمتش را درک کنیم اما باید به اراده و

خواست او اعتماد کنیم

نوشته شده در 20 / 8 / 1391برچسب:,ساعت 23:47 توسط هـــــادی| |

در تقویم دوستیمان  این را به ذهنت

 

 

 بسپار، روزی به نام فراموشی

 

وجود ندارد!!!

نوشته شده در 19 / 8 / 1391برچسب:,ساعت 11:58 توسط | |

 

 اگر تنها ترین تنها شوم، باز تو هستی!

 

 آری تو که از پدر ومادر بر من مهربان تری!

 

 ای عزیز ماندنی!

 

 ای ناب سخت یاب!

 

 تو یگانه شاهد شریفی بر لحظه لحظه های رنج من!

 

 ای خوب خواستنی!

 

  اکنون دستان دردمند ونیازمند خویش را بر آستان

 

 نیلوفریت می گشایم،

 

 و از تو ،

 

 برای همسایه مان که نان ما را ربود،

 

 نان!

 

برای یارانی که دل ما را شکستند،

 

 مهربانی!

 

 برای عزیزانی که روح ما را آزردند،

 

 ببخش!

 

 و برای خویشتن خویش،

 

 آگاهی،

 

 عشق، عشق، عشق

 

 می طلبیم!!!

 آمین!

نوشته شده در 19 / 8 / 1391برچسب:,ساعت 11:45 توسط | |

 هرگز نفهمیدم فراموش کردن درد داشت یا فراموش شدن


به هر حال دارم فراموش می کنم "فراموش شدنم را" 

نوشته شده در 19 / 8 / 1391برچسب:,ساعت 11:39 توسط هـــــادی| |

می روم شاید فراموشت کنم

 با فراموشی هم آغوشت کنم

 


می روم از رفتنم دل شاد باش

از عذاب دیدنم آزاد باش

نوشته شده در 19 / 8 / 1391برچسب:,ساعت 11:33 توسط هـــــادی| |

  معتاد به اینترنت مجرم نیست


تنهاست!

نوشته شده در 19 / 8 / 1391برچسب:,ساعت 11:27 توسط هـــــادی| |

لحظه هاي ناب كودكي در پيچ و خم زمانه گم شد

دوستانم را روزگار گرفت

عشقم را عاشقي ديگر ربود

ما مانديم و سيگاري كنج لب

تلخي چاي بي قند

خش خش برگها زير پا

ما مانديم و پوچي لحظه ها و نامردي زمانه

روزگار غريبيست نازنينم

نوشته شده در 18 / 8 / 1391برچسب:,ساعت 22:19 توسط هـــــادی| |

  گفتم تمام وجودم از آن تو بود...


مشکلت چه بود که با من چنین کردی؟؟؟


گفت:آنقدر خوبی که حالم را بهم میزنی...

نوشته شده در 18 / 8 / 1391برچسب:,ساعت 22:15 توسط هـــــادی| |

 دینی که من به آن معتقدم دین توجیه فقرنیست

 

دینی است که فقر را همسایه دیوار به دیوار کفر میشمارد

 

نوشته شده در 18 / 8 / 1391برچسب:ارسال شده توسط: داداش مهدی,ساعت 21:54 توسط هـــــادی| |

 مادرم میگفت شنیدم پسر همسایه خیلی مومن است

نمازش ترک نمی شود

زیارت عاشورا می خواند

روزه میگرد

مسجد میرود

 خیلی پسر با خداییست 


لحظه ای دلم گرفت 

در دل فریاد زدم باور کنید من هم ایمان دارم

نماز نمیخوانم ولی لبخند روی لبهای مادرم خدا را به یادم میاورد

 دستهای پینه بسته پدرم را دستهای خدا میبینم

 زیارت عاشورا نمیخوانم ولی گریه یتیمی در دلم عاشورا برپا میکند

نه من روزه نمیگیرم

 ولی هر روز از آن دخترک فال فروش فالی را میخرم که هیچوقت نمیخوانم

مسجد من خانه مادربزرگ پیر و تنهایم است که با دیدن من کلی دلش شاد میشود

خدای من نگاه مهربان دوستی است که در غمها تنهایم نمیگذارد

برای من تولد هر نوزادی تولد خداست و هر بوسه عاشقانه ای تجلی او
مادرم

خدای من و خدای پسر همسایه یکیست

فقط من جور دیگری او را میشناسم و به او ایمان دارم

خدای من دوست انسانهاست نه پادشاه آنها

 

نوشته شده در 18 / 8 / 1391برچسب:,ساعت 21:38 توسط هـــــادی| |

 یه شــــــــــــبایــــــــــی خیـــــــــــــلی دلــــــم میـــگیره..


اونـــــــــــقدر کــــــــ گــــــــریه آرومم نــــــــــمیکنـه...


حــــــتی سیـــــــــــــگارم اثــری نــــــــداره....


ایــــــــــن دل لعنتـــــــــــــــی بــــــد جـوری بهـــــــونـتو میــــگیره...

بـــــــــــد جـوری هــــــواتــــــــــــو میـکنــــــــــه...


زبــــــــــــون نفــــــــــــــهم فقــــــــــط تــو رو میـــــــخـواد تا آروم شه...


امــــــــــا بایــــــــد تـ-ـحمــــــــــــل کــــــــــنه

 
بــاید یــاد بگـــیره زنــــــــــدگـــــــی اونـی

نیـــــــــــس کــــــــــــــ اون میــــــخواد.....!!!!

نوشته شده در 18 / 8 / 1391برچسب:,ساعت 21:7 توسط هـــــادی| |

 

 " بگذار در حسرت دیدار تو بمیرم   

 

  در حسرت دیدار تو ای یار بمیرم

 

  بگذار شوم سایه ایوان بلندت

 

  سویت خیزم گوشه دیوار بمیرم

 

  تا بوده ای دوست وفادار تو بودم

 

  بگذار بدان گونه وفادار بمیرم"

نوشته شده در 18 / 8 / 1391برچسب:,ساعت 11:8 توسط | |

 

نایافته

 

 گفتی که:"چو خورشید، زنم سوی تو پر،

 

 چون ماه ، شبی میکشم از پنجره سر!"

 

 اندوه که خورشید شدی، تنگ غروب !

 

 افسوس که مهتاب شدی، وقت سحر!!!

نوشته شده در 18 / 8 / 1391برچسب:,ساعت 10:52 توسط | |

 غریبه بود اشنا شد

عادت شد

عشق شد

هستی شد

 

روزگار شد

خسته شد

بی وفا شد

دور شد

بی گانه شد


فراموش نشد
   
نوشته شده در 16 / 8 / 1391برچسب:,ساعت 19:28 توسط هـــــادی| |

 میان ابرها سیر می‌کنم


هر کدام را به شکلی می‌بینم


که دوست دارم 


می‌گردم و دلخواهم را پیدا می‌کنم


میان آدم‌ها اما


کاری از دست من ساخته نیست


خودشان شکل عوض می‌کنند


بـرای اتـفـاق هـایی که نـمی افـتـد


بـرای دستـی کـه نـگـرفـتم


بـرای اشکـی کـه پـاک نـکـردم


بـرای بـوسـه ای کـه نـبــود


بـرای دوسـتـت دارمـی کـه مـرده بـه دنـیـا آمــد


بــرای مـن کـه وجـودم نـبـودن اسـت

نوشته شده در 16 / 8 / 1391برچسب:,ساعت 13:10 توسط هـــــادی| |

 دل تنـــــــگم


دل تنــــــــــگــــــ آن روزهـــــــــا


که نمیـــــــدانم محبتهایــــــش توهــــــــم من

بــــــــــــود!!!!


یا تــــرحم او؟؟!!!!!!!!!!!!!!

نوشته شده در 16 / 8 / 1391برچسب:,ساعت 13:6 توسط هـــــادی| |

 زیباترین گل با اولین باد پرپر میشود

با وفاترین دوست به مرور زمان بی وفا میشود

 

این پرپر شدن از گل نیست از طبیعت است

و این بی وفایی از دوست نیست از روزگاراست

نوشته شده در 16 / 8 / 1391برچسب:روزگار,ساعت 11:48 توسط هـــــادی| |

 تا تو رفتی همه گفتند که از دل برود هر آنکه از دیده رود


و به نا باوری و غصه ی من خندیدند


کاش می دانستی که در این عرصه ی دنیای بزرگ


چه غم آلوده جدایی هاییست


کاش می دانستی که از دل نرود هر آنکه از دیده رود !

کاش می دانستی...

نوشته شده در 16 / 8 / 1391برچسب:کاش,ساعت 11:8 توسط هـــــادی| |

 من که گفتم این بهار افسردنی است

من که گفتم این پرستو مردنی است

 

من که گفتم ای دل بی بند و بار

عشق یعنی رنج یعنی انتظار

 

آه عجب کاری به دستم داد دل

هم شکست و هم شکستم داد دل

نوشته شده در 16 / 8 / 1391برچسب:دل,ساعت 11:3 توسط هـــــادی| |

 گاهی دلت میخواد همه بغضهات از توی نگاهت خونده بشن


میدونی که جسارت گفتن کلمه ها رو نداری


اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری یا جمله ای مثل: چیزی شده؟؟!!!


اونجاست که بغضت رو با لیوان سکوت سر میکشی

و با لبخندی سرد میگی: نه،هیچی 

نوشته شده در 16 / 8 / 1391برچسب:بغض,ساعت 10:58 توسط هـــــادی| |


Power By: LoxBlog.Com